خادم الشهداء
خادم الشهداء

خادم الشهداء






    بسم رب الزهرا ُ ام الشهدا

 

سراپا گوش بودم ! با بغض تعریف می کرد :

 

زمان جنگ ، یه پسر از این لات هایی که از چند متریش داد می زد


چه جور آدمیه ، آمده بود جبهه ! با زور می خواست که یه کاری انجام بده !


جبهه آمدنش هم با زور و قلدری بود ! بلاخره بعد از کی دعوا و جدل قرار


شد راننده باشه ! بعد یه مدت قلدر بازی ها و زورگویی هاش تبدیل


شده بود به یه سکوت ! توی چشماش یه غم عجیبی دیده میشد که دلیلش


رو نمی دونستم ! بعد از چند ماه یه روز که تو ماشین نشسته بودیم


با بغض گفت : (( آقا سید یعنی خدا ما رو می بخشه ؟ )) با خنده بهش گفتم:  

 (( چیه نکنه هوس شهید شدن کردی )) ! نزدیک بود بزنه زیر گریه ،

گفت :(( آقا سید ، دیگه حتی اگرم خدا ببخشه دوست ندارم شهید بشم !))

گفتم : (( چرا ؟)) با شرمندگی گفت : (( سینه ام پر از جهالته ! پر از خاک کوبی !

می ترسم اگر شهید بشم مردم با دیدن سینه ام بگن این بود شهید ؟

می ترسم حرمت شهید و شهدا از بین بره ! )) با تعجب نگاهش کردم !

نه این دیگه پسر قلدر چند ماه پیش نبود ! خیلی تغییر کرده بود !

 اما اون روز فقط تونستم بهش یه دلداری مختصر بدم اما از اون به بعد

معنی غم توی چشماش رو فهمیده بودم ! چند روز بعدش ، با هم سوار

ماشین بودیم که یه دفعه یه خمپاره زدن و ترکش دقیقا به سینه اش خورد !

حتی نمی تونستم از جام تکون بخورم،  فقط بهش نگاه می کردم ! ترکش

 انگار اومده بود که یه عمر شرمندگی اش رو پاک کنه ! اومده بود که ثابت

کنه خدا نمی زاره غم توی دل شهدا باشه ! انگار اومده بود ثابت کنه که

خدا عاشق شهداست ! انگار اومده بود ثابت کنه خوب بودن به 8 سال

حضور توی جنگ نیست ! اومده بود ثابت کنه فقط یک لحظه خدایی شدن

می ارزه به یه عمر عبادت ! و من ...

دیگر گریه مجال بیشتر بهش نداد ! فقط حق حق گریه و اشک هایش بود

که با من حرف می زد و ادامه می داد : و منی که  سال ها بود توی جبهه

 بودم و بعدش تا آخر جبهه ماندم تمام وجودم از توبه ی اون جوون و بدیه

خودم سوخت ! که اون چه زود خدایی شد و من هنوز اندر خم یک کوچه ام ... 

        

  ****             

پی نوشت  : امروز فقط می خواهند ثابت کنند که شهدا مثل بقیه نبودند ، اون ها

 از اول هم فرشته بودند ! اما اگر این طور بود ، دیگر امام و راه امام چه بود؟ جبهه

چه بود ؟ مقلب القلوب چه کاره بود ؟ باور کردن این که شهدا از اول فرشته های

دست نیافتنی بودند یک ناامیدی محض برای جوون هاییه که با صد امید می خواهند

برگردند به اصلشون ! اما یادمون باشه ماهی  رو هر وقت از آب بگیری تازه است و

 کافیه فقط یک لحظه برگردی به اصلت تا درک کنی که خدا خودش عاشق خوب ها میشه ...


 

نظرات 4 + ارسال نظر
سوگند... پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 11:21 http://77sogand92.blogfa.com/

سلام
اینم خاطره ی خیلی جالبی بود
مثل داستان شهادت خیلی از شهدای دیگه
خوشبحالشون
منم دعا کنید
یا علی

سلام...

ممنون ک سر زدین

باران... چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 08:37

خاطره ای نوشتین انصافاااا فوف العاده بود...
اما اینکه بگیم شهدا از اولش فرشته بودن و...بنظرم زیاد جالب نیس...
شاید اگ اینطوری جداشون کنیم از خودمون خ از جوونا نتونن همزاد پنداری کنن...شاید خ از خودشون دورببینن و این باعث بشه ب سمتشون نرن...بگن بابا اونا کجا ما کجا...اصلا بی خیالشون...
عشق ب خدا...ب اسلام...عشق ب امامشون... و فضای جبهه ها دل این بچه هارو خدایی کرد....
اما خب برا بعضیا توفیق نبود...رفتنو برگشن...و الان بدتر از دیروزشونن...
خدایا درک شهدارو برا هممون سهل کن....
اجرتون باشهدا

متاسفانه بعضی از آقایون اشتباهی راه می رن ن راه رو اشتباهی.....

آدم اگه دلش درست نباشه هر چقدر هم تظاهر به خوب بودن و خوب نشون دادن بشه بلاخره ی جای آدم چپ میکنه.....

متاسفانه نفرات زیادی از این دسته داریم .....

شهدا را شهدا درک می کنن

باران... چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 08:29

چن تا ب روز رسانی شده...ماشاا...
میگما ولی طلاییه عجب طلاییه...
خ دلتنگه مناطقم...خیییییلی...
پستتون عالی بود...
اجرتون با خود شهدا

سلام ......

اون معجزه های ک از طلایه دیدم واقعا بهش اعتقاد آوردم از جون دل....

اگه وقت بشه حتما خاطراتوشو می نویسم....

ممنون ک سر زدین

التماس دعا

حاجی چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 00:08 http://sefeed.blogsky.com

سلام قردش جان ...

آآآآ نجسن؟
وژوانا آمار بازدیدت خوب داره می آد بالا هاااا ...

تو کار شهدا موندم، یکی ی لحظه ای خدایی می شه یکی 10 سال طول می کشه ولی دل و واله و شیدایی هس تو همشون ...

موفق باشی داااش

جانسان داا داش
التماس دعا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.