خادم الشهداء
خادم الشهداء

خادم الشهداء

به بهانه آسمانی شدن شهید حاج احمد کاظمی.......






بعد از شهادتت هر وقت به یاد کلام آوینی می افتادم حس بدی بمن دست میداد که آیا شهادت بعد از جنگ برای ما هم هست یا نه ؟ ما که نسل پس از جنگ و جهاد بودیم ..

حاجی جان به سرعت کمتر یک چشم بر هم زدن 8 سال از رفتنت گذشت.اما چه زود رفتی و بسیاری را تنها گذاشتی . ای کاش میماندی برای این روزهای سخت تر از آن روزهایی که خبری از همه چیز بود الا شهادت ...

کاش میماندی و نبودت آتش نمیزد به سینه های داغداری که 8 سال که هیچ، بلکه عمری را در فراغت میسوزند و دم نمیزنند.

الان هم باب شهادت کم و بیش باز است ..  من نمیتوانم دلیل رفتنت را بفهمم.یعنی نمیخواهم به خود بقبولانم که چرا رفتی؟

البته شاید اگر تو نمیرفتی الان هم خبری از شهادت نبود. اصلا تو رفتی تا امروز راه باز بماند ..

تو رفتی تا ما هم جهادی شویم .. کربلایی شویم ... فاطمی شویم ...

اما من نتوانستم جهادی بمانم !!!

نتوانستم کربلایی بمانم !!!

نتوانستم فاطمی بمانم ...

همین نماندن ها شد که دورک و مردمانش عاشق واقعی تو شوند

ولی ما هنوز هم در خود گیر کرده ایم ...


پی نوشت خادم الشهداء :


حاج احمد ای کاش این بسیجی ها یکم از معرفت تو رو یاد بگیرن.....


حاج احمد یادت هست حاج حسن زمانی نیروی زیر دستت بود ولی الان دارین باهم تو بهشت خدا صفا میکنین خوشبحالتون......


یا حق.....

دل نوشته....





سلام.....


نمیدونم بعضی از افراد که اسم بسیج رو چسبوندن ب خودشون یا بهتر بگم یدک میکشن چرا اینهمه دیدشون محدود هس....


خوب خدا رو شکر حاجی هم وبش رو جمع کرد تخریب چی هم همینطور راحت شدین؟! الان برین رو یه موضوع دیگه زوم کنین و حرف در بیارین..... البته اگه به بنده گیر ندین.....


این بود امر به معروف و نهی از منکر ک شعار میدین فقط ؟ چند نفر تو بسیج جذب داشتین چندتا نیروی ارزشی دفع کردین؟


جوری برخورد میکنین مثل اینکه بسیج ارث پدرتون هس..... افرادی ک سنگ حضرت آقا رو میزنین ب سینه ، ایشون می فرمایند بسیج مزرعه بی حصار هس..... پس چرا شما دارین عوض جذب دفع میکنین...... ههممون یه جاهای پاهامون لغزیده نلغزیده؟ پس چرا بعضی از افراد رو دارین سر چیزهای الکی طرد میکنین؟


برنامه های مفید جذبتون امسال چی بوده؟چند نفر بچه بسیجی شدن چندتا بی حجاب رو با حجاب کردین؟


واقعا این نیس راه و روش بسیجی بودن این نیست.....


عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود / موی اندر شیر خالص زود پیدا میشود.....


به قول حاج حسن : خودتون رو تو نعلبکی خفه نکین......


التماس دعا.....


یا حق

سلامتی خودمون.......


سلامتی هر پسری که ریش داره و بهش میگن پاچه بزی و خم به ابرو نمیاره...


سلامتی اونیکه پاتوقش گلزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز...


سلامتی کسی که جای پرورش اندام و تزریق بازو، پرورش ایمان و خودسازی میکنه...


سلامتی پسری که سَرشو خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا، نه رودروی ناموس مردم...


سلامتی هرچی پسره که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار پارچه ای...


سلامتی اونی که نه شکیرا میشناسه نه الیزابت تیلور، دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست...


سلامتی اون پسری که وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشسته نمی ره وسطشون بشینه...


سلامتی اون پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته...


سلامتی اون پسری که تظاهرات و راهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقت میمونه براش.....


سلامتی اون پسری که جای نود، شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نشه....


سلامتی اون پسری که پیشش، روبروش و کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینی و انگار نه انگار کنارش دختر نشسته...


سلامتی اون پسری که بعد امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث و به بهانه ی امتحان بگو بخند راه بندازه......


سلامتی اون پسری که حاضره دخترا بهش بگن مریضو و اون وا نده........


سلامتی آقا پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطش رو بلند میکنه نوای کربلا کربلا میاد......


سلامتی اون پسری که تو یه روز عروسیش مردونگی اش رو زیر سوال نمیبره...

دست به ابروهاش نمیزنه، آرایش نمیکنه......


سلامتی اون آقایی که ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو خم میکنه


و آستیناش بالا و آب میچکه...

جوراباشم از جیباش آویزونه مهم نیست دخترای جفنگ دانشگاه مسخرش کنن


مهم زود رسیدن به حسینیه اس...



سلامتی اون پسری که تو تابستون میره اردوی جهادی نه صفا سیتی با دوست دختراش تو شمال






سلامتی هرچی پسر مذهبی.......

 

سلامتی هرچی بچه حزب اللهی......

 

سلامتی همشون  صلوات.......

خاطرات راهیان نور ( قسمت آخر )


سلام همرزمان عزیز....


از اونجا موندیم ک من و حاجی و بردار سایلنت در بیر ماشین رفتیم قم ، ظهر رسیدیم ، دقت کنین من آدرس ندادم ولی بازم چرخیدیم دور خودمون.......


اولین نفر رسیدیم اونجا بعد برادر فرمانده اومد گفت بریم سمت پارکینگ ، برادر سایلنت و حاجی گفتن ما حال نداریم فرمانده هم ب بنده حقیر دستور دادن همراهیشون کنم.....


رفتیم سمت پارگینگ تا خط واحد بگیریم زائر های گرامی رو بیارن ب سمت حسینه ......


اومدیم حسینه دیدم برادر چفیه قشنگ با عوامل پشتیبانی ناهار رو گرفتن آوردن ......


غذای خواهران رو دادن و منم پایین با کمک بچه ها سفره رو پهن کردیم و غذا رو پخش کردیم.....


بعد نهار دراز کشیدم و عمو حسین ی مشت و مال درست حسابی داد ( اونای ک ماساژ این بشر رو چشیدن میفهمن من چی میگم مخصوصا برادر فرمانده و بیر الله بندسی و سایلنت و چفیه قشنگ و.......) هوا خوب بود رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم باز سراغ لباس گرفتم از ساکم ناله کرد مجبور شدم تی شرتمو بپوشم اونم تنگ بود هامی بند اولوردو منه.....


با حاجی رفتیم حرم بعد زیارت ب حاجی گفتم بریم بازار بلیز بگیریم رفتیم بعد کلی گشتن یه بلیز کرمی خریدم.....تو بازار دو کبوتر عاشق ( برادر کاوه ) رو هم دیدیم ک مشغول خرید برای مادرزن جان بود!!!!!!!!!!!!!!


بعد بازار با حاجی ی سر رفتیم حاج آقا قلی پور رو دیدیم از علمای هستن ک در همه استان ها دفتر دارن......!!!!!


نماز مغرب عشاء رو تو حرم خوندیم اومدیم سمت حسینه و شام رو دادیم ، قرار بود بعد شام بریم جمکران.....


باز خط واحد ها اومدن و زائر هارو سوار کردن ، ب سمت جمکران حرکت کردیم البته یادم نرفته بگم ها ب دستور فرمانده محترممون......


ورودی جمکران بچه های دعای فرج رو خوندن و جمع خونی کردند.....


ی گوشه از صحن جمکران همه جمع شدن و مداح گرامیمون شروع ب مداحی کردند.....بچه ها ک داشتن فیلم برداری میکردن ی نفر اومد شروع کرد ب گندی کردن ک فیلم برداری نکنین  از این جور حرفا ک با برخورد برادر کاوه و فرمانده و بنده حقیر باد اون بنده خدا خوابید و تشریف بردن.....


انصافا تا حالا اینجوری ضایع نشده بودم ، ی پسر بچه از اونجا داشت رد میشد شلوار کردی تنش بود بهش گفتم نچیه آلمیسان ( انتظار نداشتم ترک باشه ) گقت مفته!!!!! بچه ها خندیدن!!!!


باز من و کاوه خوردیم ب تنگ هم ی نقشه پلید کشیدیم!!!!!!!..........


رفتیم تو مسجد جمکران..... ی بنده خدای بود ب نام پیمان باحجب این فیلم بردار کاروان بود.....


بعد نماز ی فکر پلیدی انجام دادیم این بنده خدا گفتیم لنگ لنگان بیا بیرون مسجد.....


این لنگ لنگان حرکت کرد و من رفتم ب خادم اونجا گفتم ی ولیچر ب ما بده اینرو ببرم تا دم ماشین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خادم بهم گفت نمیشه من خودم میام میبرمش!!!!


هیچی دیگه بنده خدا رو سوار ولیچر کردیم و خادم شروع کرد ب حرکت تا دم ماشین تو راه هر کی میدید قضیه طلاییه رو تداعی میکرد و میخندید.....


رسیدیم در خروجی برای اینکه فیلم کامل باشه ب حاجی گفتم ک برو ماشین رو بیار دم در اونم آورد و بغلش کردیم پیمان رو سوار ماشین کردیم!!!!!!!......


حاجی ماشین رو هم تا دم اتوبوس برد و پیمان رو ب زور از ماشین انداختیم بیرون.....


لازمه اسم نفراتی ک مارو همراهی میکردن ببرم (کاوه،فرمانده،بیرالله بندسی،چفیه قشنگ،سایلنت و چن نفر دیگه ک نمیشناختم اونا رو.....)


دوباره زائر ها سوار شدن و حرکت کردن سمت حسینه.....


از صبح ک رسیدیم بودیم قم بدجور گلو درد داشتم و اذیتم میکرد قرار شد رسیدیم حاجی ( ملقب ب حاجی نعش کش ) من رو ببره دکتر.....


تا رسیدیم دم حسینه فرمانده خواهران ب فرمانده برادران زنگ زد ک چن نفر از خواهران خراب شدن من و حاجی ب هم نگاه کردیم و زدیم تو سرمون و ب فرمانده عزیزتر از جان گفتیم ک مارو همراهی کنه.....


حاجی راننده نعش کش ، من و فرمانده هم جلو نشستیم ( ماشاالله فرمانده هم ک چاق هس آدم دوست داره بیشتر بهش بچسبه ....خوب لامصب نشستی بغلم بوروم دلیندین درماندگاها جان....یکم ب خودت برس دااااا ) و س نفر از خواهران......


رسیدیم درمانگاه و من پیاده شدم ک سریع کارمو انجام بدم آخه اونا میرفتم تو ب این زودی ها در نمیومدن آخه جوری جو دادن فک کردیم واقعا رو ب موت هستن .....


طبق معمول من ب دکتر گفتم آمپول بنویس ولی ننوشت و قرص داد بهم.....


اومدم بیرون و خواهران یکی یکی مراجعه کردن ب دکتر.....


رفتیم داروخونه ، داوا ها رو گرفتیم و رفتیم سمت حسینه ......( این بخش ب در خواست عزیزان ساسنور شد و ب جز نا گفته ها اضافه شد )


تا رسیدیم باز فرمانده خواهران زنگ زدن ک مسدوم داریم......


من با ی صلوات برادر حاجی و فرمانده رو راهی مریض خونه کردم.....


اومدم داخل دیدم چ خبره اینجا ، یکی بدون پتو ، یکی پاش تو دهن یکی دیگه ، یک بدون بالش ، رفتم تو پستو ک عوامل اجرائی اونجا بودن دیدم اونجا بدتره جا ب حدی تنگ بود ک همدیگرو بغل کردن!!!!! مخصوصا برادر بیر الله بندسی بتر عمو حسین رو بغل کرده بود...... رفتم اون لا لو ها ی جا پیدا کردم و پتو کشیدم روم خوابیدم.....دو سه ساعت بعد دیدم یکی بهم دس میزنه چشامو نیم باز کردم نگاه کردم و چیزی تشخیص ندادم فقط فهمیدم یکی پرید اونور ( فرداش فهمیدم اون معادله توسط حاجی و فرمانده داشت اجرا میشد.( آب + ریکا + حسن + پیمان باحجب+بیر الله بندسی ))......


صبح بیدار شدم کلی خندیدیم سر کار دیشب.....


زائر های عزیز رفتن سوار اتوبوس شدن و حرکت کردیم سمت تهران.....


ب درخواست و پیشنهاد پلید حاجی و فرمانده من رو سوار ماشین خودشون کردن.....


حاجی طبق معمول گازو تا ته فشار میداد ... زودتر از همه رسیدیم حرم امام خمینی ( ره ) ( الله رحمت السین او گیشه کی بو قوری دلخوشلوخلاری ایجاد الدی بیزه )......


فرمانده و من و حاجی و حسن رفتیم اونجا رو بررسی میدانی بکنیم ک بمب نذاشته باشن !!!!! بلاخره نخبه های زیادی تو کاروان ما بودن.....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


چون ماشین پشتیبانی ب ما نزدیک نبود در حین گشت زنی برای بررسی ی ساندویچی دیدیم داره علامت میده ک اینجا بمب هس..... رفتیم تو بعد چک اونجا گفتیم ما ک تا اینجا اومدیم ی دلی از اعزا در بیاریم.....جاتون خالی ی ساندویچی زدیم ب بدن در حد بنز .....


اومدیم سمت پارکینگ دیدیم اتوبوس ها اومدن و صبونه پرچم ( پنیر ، خیار و گوجه ) هس.....


من دیگه باید یواش یواش خدافظی میکردم از بچه ها آخه میخواستم برم خونمون.....


با بچه ها یکی یکی خدافظی کردم و حلالیت طلبیدم....


وسایلامو جمع کردم از ماشین و اومدم سمت مترو راهی خونه شدم......


خدا رو شکر کردم ک مشکل خاصی پیش نیومد تو این مسافرت....


دعا کردم اونای ک عهد بستن با شهدا تا آخرش پاش وایسن....


در ضمن سعی کنین تو این مسافرت ها دوستای واقعیتون رو امتحان کنین.....


انشاالله خدا قسمت کنه و شهدا دعوتمون کنن ک دوباره اون مناطق با معرفت رو ببینیم و راز و نیاز کنیم با شهدا از نزدیک.....


ببخشید اگه طولانی شد و شوخی کردم با بعضی از افراد......


البته سعی میکنم اگه وقت شد خاطرات راهیان نور سال 90 رو هم بنویسم.....


از تک تک عزیزان و همسنگران التماس دعا دارم.......



یا حق