خادم الشهداء
خادم الشهداء

خادم الشهداء

خاطرات راهیان نور ( قسمت آخر )


سلام همرزمان عزیز....


از اونجا موندیم ک من و حاجی و بردار سایلنت در بیر ماشین رفتیم قم ، ظهر رسیدیم ، دقت کنین من آدرس ندادم ولی بازم چرخیدیم دور خودمون.......


اولین نفر رسیدیم اونجا بعد برادر فرمانده اومد گفت بریم سمت پارکینگ ، برادر سایلنت و حاجی گفتن ما حال نداریم فرمانده هم ب بنده حقیر دستور دادن همراهیشون کنم.....


رفتیم سمت پارگینگ تا خط واحد بگیریم زائر های گرامی رو بیارن ب سمت حسینه ......


اومدیم حسینه دیدم برادر چفیه قشنگ با عوامل پشتیبانی ناهار رو گرفتن آوردن ......


غذای خواهران رو دادن و منم پایین با کمک بچه ها سفره رو پهن کردیم و غذا رو پخش کردیم.....


بعد نهار دراز کشیدم و عمو حسین ی مشت و مال درست حسابی داد ( اونای ک ماساژ این بشر رو چشیدن میفهمن من چی میگم مخصوصا برادر فرمانده و بیر الله بندسی و سایلنت و چفیه قشنگ و.......) هوا خوب بود رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم باز سراغ لباس گرفتم از ساکم ناله کرد مجبور شدم تی شرتمو بپوشم اونم تنگ بود هامی بند اولوردو منه.....


با حاجی رفتیم حرم بعد زیارت ب حاجی گفتم بریم بازار بلیز بگیریم رفتیم بعد کلی گشتن یه بلیز کرمی خریدم.....تو بازار دو کبوتر عاشق ( برادر کاوه ) رو هم دیدیم ک مشغول خرید برای مادرزن جان بود!!!!!!!!!!!!!!


بعد بازار با حاجی ی سر رفتیم حاج آقا قلی پور رو دیدیم از علمای هستن ک در همه استان ها دفتر دارن......!!!!!


نماز مغرب عشاء رو تو حرم خوندیم اومدیم سمت حسینه و شام رو دادیم ، قرار بود بعد شام بریم جمکران.....


باز خط واحد ها اومدن و زائر هارو سوار کردن ، ب سمت جمکران حرکت کردیم البته یادم نرفته بگم ها ب دستور فرمانده محترممون......


ورودی جمکران بچه های دعای فرج رو خوندن و جمع خونی کردند.....


ی گوشه از صحن جمکران همه جمع شدن و مداح گرامیمون شروع ب مداحی کردند.....بچه ها ک داشتن فیلم برداری میکردن ی نفر اومد شروع کرد ب گندی کردن ک فیلم برداری نکنین  از این جور حرفا ک با برخورد برادر کاوه و فرمانده و بنده حقیر باد اون بنده خدا خوابید و تشریف بردن.....


انصافا تا حالا اینجوری ضایع نشده بودم ، ی پسر بچه از اونجا داشت رد میشد شلوار کردی تنش بود بهش گفتم نچیه آلمیسان ( انتظار نداشتم ترک باشه ) گقت مفته!!!!! بچه ها خندیدن!!!!


باز من و کاوه خوردیم ب تنگ هم ی نقشه پلید کشیدیم!!!!!!!..........


رفتیم تو مسجد جمکران..... ی بنده خدای بود ب نام پیمان باحجب این فیلم بردار کاروان بود.....


بعد نماز ی فکر پلیدی انجام دادیم این بنده خدا گفتیم لنگ لنگان بیا بیرون مسجد.....


این لنگ لنگان حرکت کرد و من رفتم ب خادم اونجا گفتم ی ولیچر ب ما بده اینرو ببرم تا دم ماشین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خادم بهم گفت نمیشه من خودم میام میبرمش!!!!


هیچی دیگه بنده خدا رو سوار ولیچر کردیم و خادم شروع کرد ب حرکت تا دم ماشین تو راه هر کی میدید قضیه طلاییه رو تداعی میکرد و میخندید.....


رسیدیم در خروجی برای اینکه فیلم کامل باشه ب حاجی گفتم ک برو ماشین رو بیار دم در اونم آورد و بغلش کردیم پیمان رو سوار ماشین کردیم!!!!!!!......


حاجی ماشین رو هم تا دم اتوبوس برد و پیمان رو ب زور از ماشین انداختیم بیرون.....


لازمه اسم نفراتی ک مارو همراهی میکردن ببرم (کاوه،فرمانده،بیرالله بندسی،چفیه قشنگ،سایلنت و چن نفر دیگه ک نمیشناختم اونا رو.....)


دوباره زائر ها سوار شدن و حرکت کردن سمت حسینه.....


از صبح ک رسیدیم بودیم قم بدجور گلو درد داشتم و اذیتم میکرد قرار شد رسیدیم حاجی ( ملقب ب حاجی نعش کش ) من رو ببره دکتر.....


تا رسیدیم دم حسینه فرمانده خواهران ب فرمانده برادران زنگ زد ک چن نفر از خواهران خراب شدن من و حاجی ب هم نگاه کردیم و زدیم تو سرمون و ب فرمانده عزیزتر از جان گفتیم ک مارو همراهی کنه.....


حاجی راننده نعش کش ، من و فرمانده هم جلو نشستیم ( ماشاالله فرمانده هم ک چاق هس آدم دوست داره بیشتر بهش بچسبه ....خوب لامصب نشستی بغلم بوروم دلیندین درماندگاها جان....یکم ب خودت برس دااااا ) و س نفر از خواهران......


رسیدیم درمانگاه و من پیاده شدم ک سریع کارمو انجام بدم آخه اونا میرفتم تو ب این زودی ها در نمیومدن آخه جوری جو دادن فک کردیم واقعا رو ب موت هستن .....


طبق معمول من ب دکتر گفتم آمپول بنویس ولی ننوشت و قرص داد بهم.....


اومدم بیرون و خواهران یکی یکی مراجعه کردن ب دکتر.....


رفتیم داروخونه ، داوا ها رو گرفتیم و رفتیم سمت حسینه ......( این بخش ب در خواست عزیزان ساسنور شد و ب جز نا گفته ها اضافه شد )


تا رسیدیم باز فرمانده خواهران زنگ زدن ک مسدوم داریم......


من با ی صلوات برادر حاجی و فرمانده رو راهی مریض خونه کردم.....


اومدم داخل دیدم چ خبره اینجا ، یکی بدون پتو ، یکی پاش تو دهن یکی دیگه ، یک بدون بالش ، رفتم تو پستو ک عوامل اجرائی اونجا بودن دیدم اونجا بدتره جا ب حدی تنگ بود ک همدیگرو بغل کردن!!!!! مخصوصا برادر بیر الله بندسی بتر عمو حسین رو بغل کرده بود...... رفتم اون لا لو ها ی جا پیدا کردم و پتو کشیدم روم خوابیدم.....دو سه ساعت بعد دیدم یکی بهم دس میزنه چشامو نیم باز کردم نگاه کردم و چیزی تشخیص ندادم فقط فهمیدم یکی پرید اونور ( فرداش فهمیدم اون معادله توسط حاجی و فرمانده داشت اجرا میشد.( آب + ریکا + حسن + پیمان باحجب+بیر الله بندسی ))......


صبح بیدار شدم کلی خندیدیم سر کار دیشب.....


زائر های عزیز رفتن سوار اتوبوس شدن و حرکت کردیم سمت تهران.....


ب درخواست و پیشنهاد پلید حاجی و فرمانده من رو سوار ماشین خودشون کردن.....


حاجی طبق معمول گازو تا ته فشار میداد ... زودتر از همه رسیدیم حرم امام خمینی ( ره ) ( الله رحمت السین او گیشه کی بو قوری دلخوشلوخلاری ایجاد الدی بیزه )......


فرمانده و من و حاجی و حسن رفتیم اونجا رو بررسی میدانی بکنیم ک بمب نذاشته باشن !!!!! بلاخره نخبه های زیادی تو کاروان ما بودن.....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


چون ماشین پشتیبانی ب ما نزدیک نبود در حین گشت زنی برای بررسی ی ساندویچی دیدیم داره علامت میده ک اینجا بمب هس..... رفتیم تو بعد چک اونجا گفتیم ما ک تا اینجا اومدیم ی دلی از اعزا در بیاریم.....جاتون خالی ی ساندویچی زدیم ب بدن در حد بنز .....


اومدیم سمت پارکینگ دیدیم اتوبوس ها اومدن و صبونه پرچم ( پنیر ، خیار و گوجه ) هس.....


من دیگه باید یواش یواش خدافظی میکردم از بچه ها آخه میخواستم برم خونمون.....


با بچه ها یکی یکی خدافظی کردم و حلالیت طلبیدم....


وسایلامو جمع کردم از ماشین و اومدم سمت مترو راهی خونه شدم......


خدا رو شکر کردم ک مشکل خاصی پیش نیومد تو این مسافرت....


دعا کردم اونای ک عهد بستن با شهدا تا آخرش پاش وایسن....


در ضمن سعی کنین تو این مسافرت ها دوستای واقعیتون رو امتحان کنین.....


انشاالله خدا قسمت کنه و شهدا دعوتمون کنن ک دوباره اون مناطق با معرفت رو ببینیم و راز و نیاز کنیم با شهدا از نزدیک.....


ببخشید اگه طولانی شد و شوخی کردم با بعضی از افراد......


البته سعی میکنم اگه وقت شد خاطرات راهیان نور سال 90 رو هم بنویسم.....


از تک تک عزیزان و همسنگران التماس دعا دارم.......



یا حق

نظرات 10 + ارسال نظر
علمدار غریب.. یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 20:20

با سلام و شب خوش..
وبلاگ علمدار غریب به روز شد..
این وبلاگ از این پس هر هفته روزهای شنبه به روز خواهد شد..
محتاج دعا....

سلام....

ممنون ک سر میزنین و احسنت ب پشت کار شما.....

اجرتون با حاج حسن....

التماس دعا....

یا حق

سوگند... جمعه 6 دی 1392 ساعت 23:03

*«اعدلوا! هو أقرب للتقوی...» ( مائده – آیه 8)
«عدالت را اجرا کنید، که نزدیکترین راه دست یافتن به تقوی، اجرای عدالت است..»

سلام علیکم
ممنون که سر میزنید
موفق باشید
یا حق

سلام....

ممنون از آیه زیباتون....حیف ک امروزه کمتر عمل میشه.....

ممنون از حضورتون......

التماس دعا.....

یا حق

علمدار غریب.. جمعه 6 دی 1392 ساعت 21:40

السلام و علیکم و خدا قوت
خ وقت بود که منتظر ادامه خاطرات بودیم که به حمدلله حاصل شد...
قلم خوبی دارید ..یعنی اینه به خوبی واقع رو بر ذهن و زبان میارید...اجرتون با حاج ابراهیم همت...
خاطرات شما رو بیشتر با اسم مستعارهایی که مینویسید زیبا و خواندنی میشه و اینکه تو جاهای مختلف از همین اسم مستعار استفاده میکنید و باعث شادی خوانندگان وب میشه...
در مورد آن پسرک ترک که گفته بودید"شلواری نچیه آلمیسان" اتفاقا این اتفاقها برای مام افتاده...!!یکی دوبار هم توهمین سفر مشهد امسال افتاده بود با فروشنده خانم...که بالاخره اون خانم گفت:راحت ترکی حرف بزنید من کاملا میفهمم...
انشالله که خدا به قلمتون اجر بده...
انشالله که توفیق بشه خاطرات امسال سفر نور روهم مکتوب کنید..
اجرتون با حاج ابراهیم...
محتاج دعا...

سلام علیکم.....

خوشحال هستم ک باعث شدم خوانندگان این وب لبخند بزنن.....

آخه بعضی افراد واقعا لهجه دارن البته افتخار ما هس لهجه داشتن....

ممنون از حضورتون و نظرتون.....

انشاالله عمری باقی باشه و شهدا بطلبن امسال همه وقایع رو ثبت میکنم تا بهتر و پر محتوا تر باشه خاطرات.....

التماس دعا.....

یا حق

خط خطی پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 21:03

سلام خاطره بسیار جالبی بودفان شالله همیشه در کنار هم و پشت همه در راه انقلاب و شهدای عزیزمون باشیم.

موفق باشید

سلام.....

ممنون از حضورتون.....

انشاالله.....

التماس دعا.......

یا حق

سیمرغ پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 20:54 http://ashiyaneyesimorgh.blogfa.com

در و دیوار خانه را پر کرده بود از پرچم های امام حسین (علیه السلام)!

پرسیدم: اینجا خونه است یا حسینیه؟

گفت: کسی که عاشق امام حسین (علیه السلام) باشه. خونه اش هم حسینیه است.

عاشق امام حسین ( علیه السلام) باید خونه اش نشان دهنده محبت اهل بیت باشه.

سردار شهید عباسعلی خمری

سلام....

خاطه جالبی بود....

ممنون ک سر میزنین....

التماس دعا....

یا حق

باران... پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 19:38

سلام...خاطره ی جالبی بود...
خدا اجرتون بده ک اینقد زحمت میکشین.....واقعا داشتم ک میخوندم ب این فکر میکردم ک چقد زحمت میکشن پشت پرده...
اجرتون باشهدای بی پلاک...
التماس دعا

سلام....

این کاروان ها رو شهدا میگردونن ما وسیله هستیم....

هدف خدمت ب زائر ها هس......

ممنون ک سر میزنین......

التماس دعا......

یا حق

نینجای سایبری پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 13:45 http://ninjasaiberi.blogfa.com

سلام...نخسته ..همسنگری
یاده یه خاطره رو برام زنده کردید ...اون شیفت آخره نعش کشی مسئو.لیت مریضان گرام رو سپردن به من البته ماله من یکم فرق میکرد چون قبل اون بر اثر تدابیر ماخوذه ی بی مورد نسبت به جابه جایی زائرین این وسط بنده باید ضرر کش ماجرا میشدم واون همه سوغاتی رو درجا گم کردم ...حیف الانم یادم میوفته ناراحت میشم....بنابه مسئله ی پیش اومده من خیلی عصبانی بودم ودونفر از زائرین رو سپردن به من که ببریمشون مریض خونه ...موقع سوار شدن دیدم یکی از این مریضین به شدت داره گریه میکنه ترسیدم گفتم لابد مشکله لا ینحلی د اره بیچاره ......یه بننننننننننندداشت گریه میکرد نوبت ماکه رسید بریم داخل مطب هرکاری میکردم نمی یومد خلاصه گفتم بچه دردت چیه اونجا بود که فهمیدم از آمپول میترسن...خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ آقا پیش دکتر آبرو نزاشت برام هی میگفت آی دکتر آمپول ننویسید دیگه انقدر خندیدم که حالا اون یکی هم که سرگیجه داشت وپشه نیشش زده بودو.....
فقط توی یه قضیه به برادران همیشه حق میدم اونم این مریض کشی هاس....بعضی ها یه سرفه میکنن ملت باید اسیر لوس بازی هاشون بشه.....حالا اینو گفتم خودم .....
ممنون بابت طنز جالبتون یاعلی

سلام .....

بقول بابا وقتی چیزی میشه میگه طرف تو جنگ سرش میره اینجوری نمیکنه تو داری گریه زاری میکنی......

بدن رو سوسول عادت بدی همین میشه.....

ممنون از حضورتون.....

التماس دعا .....

یا حق

زینب(وب شهدا) پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 13:11 http://zendeginameshohada.blogfa.com

سلام..
قشنگ بود..
حیف ک آخرین قسمت بود..

سلام....

ممنون ک سر میزنین.....

ادامه داره نگران نباشین......

التماس دعا.....

یا حق

حسن پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 09:46

سلام عالی بود بازم
دییرم داش بوجور اولماز گره راهیان نوردا مسلح اولاخ تا هش کیم یخین گلنمسین
بولسون کی شوخلوغ السه جوابی کاسیب شوخلوغو اولاجاخ یانی تا حد قطع عضو

سلام حسن داداش......

گیشی قدم رنجه المیسن.....

آره اینبار مسلح میریم داداش.....

ساغول کی گلدین......

التماس دعا.....

یا حق

حاجی پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 00:05 http://sefeed.blogsky.com

سلام علیکم ...

قسمت آخر ؟ این کار رو نکن با من آخه ؟ واسه سال 92 برنامه چی داری ؟
فعلا ک نشستیم با بچه ها برنامه امسال رو برنامه ریزی می کنیم البته اگه ک گ ب که شما قول دادی حل نشه ... !!!

حالا من شدم نعش کش ...

دمت گرم دیگه ... !!!

ولی ویژدانا اوگون بتر یورولدوم هاااا. هر کی هر چی داشت یادش افتاده بود. یکی اش شما. چن سال ی بار مریض می شی اونم خورد ب پست ما ...

ولی دستت درد نکنه، بعضی جاهاش رو خوب اومده بودی. حالا با این ناگفته ای ک حذف شد بدهکاری ما بیشتر شد دیگه ...

ایشالله همیشه موفق باشی داداش گلم ...

به به نعش کش خودم.....

سلام داداش....

خوب قسمت آخر هس دااا تموم شد.....

اگه شهدا بطلبه و عمری باقی بمونه داداش انشااله سعمی میکنم امسال دفترچه یادداش بردارم و همه واقایع رو مو ب مو ثبت کنم ک بعدا بنویسم.....

البته میخوام خاطرات مشهد 92 و راهیان نور 90 رو هم بنویسم اگه وقت بشه داداش.....

انصافا من سالی یکبار مریض میشم اونم شانس تو بود داااا.....

با این ناگفته ی حذف کردم حق حاج علی رو باید ادا کنی داااا....

ساغول ک گلدین داداش .....

التماس دعا.....

یا حق

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.